جدول جو
جدول جو

معنی مستهلک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مستهلک شدن
سپری شدن نابود گشتن، فرساییدن، باز گشتن سرمایه نیست شدن نابودشدن، بتدریج پرداخته شدن (قرض)، بتدریج بدست آمدن (سرمایه بکار رفته)
فرهنگ لغت هوشیار
مستهلک شدن
نیست شدن، نابود شدن، محو شدن، ازمیان رفتن، هلاک شدن، معدوم شدن، به تدریج دین اداشدن، تادیه شدن (تدریجی قرض) ، فرسوده شدن، مستحیل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستخلص شدن
تصویر مستخلص شدن
رهایی یافتن، باز پس گرفته شدن خلاص شدن نجات یافتن، بتصرف درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
مستولی گریدن: چیره گشتن دست یافتن دست اندازی کردن دست یافتن تسلط یافتن: چون... خبر مسعود رسید حیرت و وحشت برو مستولی شد
فرهنگ لغت هوشیار
به تدریج وام پرداختن، نابود کردن، هلاک کردن، از بین بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استیلا یافتن، تسلط یافتن، دست یافتن، چیره شدن، فایق آمدن، مسلط شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزاد شدن، رهایی یافتن، رها شدن، نجات یافتن، خلاص شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن، جدا شدن، متکی به خود شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد